معرفی، بریده و خلاصه کتاب من ادواردو نیستم!
کتاب ” من ادواردو نیستم” دربردارنده ی زندگینامه و داستان های کوتاه از ثروتمندترین شهید شیعه ایتالیایی، ادواردو (مهدی) آنیلی است. شهید برجسته ای که برای چنگ زدن به راه حقیقت از تمامی دنیای خود دست کشید و جان خود را فدای اسلام کرد.
شهید ادواردو آنیلی فرزند جیانی آنیلی، سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی،
بانک های خصوصی و بیمه، شرکت های طراحی مد و لباس، روزنامه های لاستامپا، کوریره، دلاسرا و صاحب باشگاه فوتبال یوونتوس ایتالیا بود.
او در جوانی به اسلام و سپس به مذهب تشیع گروید و این موضوع برای خاندان بزرگ و قدرتطلب او که با صهیونیستها نیز همکاریهای گسترده داشتند، سخت گران آمد. ادواردو چندبار به ایران سفر کرد و با امام خمینی و آیتالله خامنهای دیدار نمود و به زیارت امام هشتم رفت.
گرایش او به اسلام و فعالیتهای ضد استبدادیاش باعث شد که سرانجام در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ به دست عوامل ناشناس و طرزی مشکوک به شهادت برسد. جسد او را زیر پل «ژنرال فرانکو رومانو» در بزرگراه تورینو به ساوونا یافتند و شواهد حاکی از آن بود که ادواردو از روی پل ۸۰ متری مذکور به پایین پرت شده است.
کتاب من ادواردو نیستم، حاوی 72 داستانک از زندگی شهید آنیلی است. این کتاب به همت انتشارات شهید ابراهیم هادی در 94 صفحه به چاپ رسیده است.

بریده کتاب “من ادواردو نیستم”
رئیسجمهور ایتالیا تقاضای ملاقات با پدر ادواردو را داده بود. جیانی آنیلی گفته بود: «وقت ندارم. باید بروم سفری.» رئیسجمهور اصرار کرده بود. گفته بود: «اگر اجازه بدهی میآیم و حین سفر که توی ماشینت نشستهای کارم را میگویم.» جیانی پذیرفته بود. رئیسجمهور آمده بود توی ماشین جیانی. ماشینهای اسکورت ریاست جمهوری هم داشتند پشت سرش میآمدند. وسط صحبتها رئیسجمهور چیزی گفت که جیانی عصبانی شد. به رانندهاش اشاره کرد نگه دارد. به رئیسجمهور گفت: «برو پایین.» او را وسط بیابان پیاده کرد! رئیسجمهور ایتالیا را. اسکورتهای رئیسجمهور برش گرداندند!!
کتاب من ادواردو نیستم، ص 14
آن روز رفته بود کتابخانه ی دانشگاه رفته بود که سری بزند. قبلا هم رفته بود بارهای بار این دفعه اما فرق میکرد. نمی دانست قرار است آنجا سرنوشتش تغییر کند. داشت از کنار قفسه های کتابخانه رد میشد و به کتابها نگاه میکرد جامعه شناسی روان شناسی فلسفه تاریخ رمان شعر جلوتر رفت چشمش خورد به کتابی که در میان بقیه ی کتاب ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بی اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمه ی انگلیسی کتاب مسلمانان بود. رویش نوشته بود: “The Holy Quran”.
کتاب را باز کرد چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب تر آمد. گوشه ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد یک ساعت گذشت دو ساعت گذشت. سه ساعت گذشت و…. کتاب برایش زیبا بود نمی توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش هر چه بیشتر میخواند بیشتر لذت میبرد حس میکرد گمشده اش به او نزدیک شده کتاب را از کتابخانه ی دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه.
شبها توی خوابگاه تا نزدیکی های صبح بیدار میماند و قرآن را مطالعه میکرد چند ساعتی میخوابید و دوباره بلند میشد و مشغول میشد به مطالعه ی قرآن هر چه میخواند سیر نمیشد لحظه به لحظه عطشش بیشتر میشد. حسابی رفته بود توی بحر قرآن روی آیه آیه و کلمه کلمه اش فکر می کرد. نه توراتی که خوانده بود شبیه این کتاب بود نه انجیل و نه هیچ کتاب دیگری روزها میگذشت و هفته ها می گذشت و ماه ها میگذشت و ادوارد و قرآن را مطالعه می کرد و ذهنش پر از آیاتی بود که لحظه ای رهایش نمی کردند. بالاخره تصمیمش را گرفت.
برداشت و رفت یک مرکز اسلامی در آمریکا گفت: «آمده ام که مسلمان شوم آمده ام که راه حق را پیدا کنم. آمده ام که چنگ بزنم به حقیقت آنجا شهادتین را گفت. مسلمان شد.
من ادوارو نیستم؛ ص ۱۸
«توی اروپا شهری مذهبی بود. خیلیها دوست نداشتند چنین شهری، مذهبی باشد. دلشان میخواست از مذهبی بودن بیندازندش. آنقدر دور و اطراف شهر و توی شهر، مراکز تفریحی و سرگرمی ساختند که الان دیگر هیچ کس آن شهر را به عنوان یک شهر مذهبی نمیشناسد. شما ایرانیها هم مراقب باشید. مراقب باشید که مشهد را فقط به نام علی بن موسی الرضا (ع) بشناسند!»
شهید ادواردو آنیلی
دانشجویان انجمن اسلامی ایرانیان خیلی فعال بودند توی ایتالیا، سر ماجرایی با اعضای سازمان مجاهدین در آنجا درگیر شده بودند. پلیس آمد و تا فهمید یک سر دعوا دانشجویان مسلمان ایران اند آنها را دستگیر کرد و همه شان را انداخت توی زندان.
خبرش به گوش ادوارد و خورد رفت و بی آنکه آنها متوجه شوند، بهترین وکیل را برایشان گرفت. هر کار توانست برای آنها کرد. آن قدر رفت و آمد و پیگیر مسئله شد که بالاخره همه شان را آزاد کردند. خود بچه های انجمن اسلامی هم تا آن آخر ندانستند چه کسی و چه جور دنبال کارشان بوده است!
من ادواردو نیستم ص ۳۳
ادواردو رویش را کرد سمت ژنرال آمریکایی، لبخندی زد و گفت: «منظورتان حمله به طبس است؟ اما این هلیکوپترها با آن دبدبه و کبکبهشان در طبس زمینگیر شدند و شکست خوردند.» ژنرال آمریکایی ماند چه بگوید. سرش را انداخت پایین و گفت: «خدای آنها قویتر از هلیکوپترهای ما بود!»
«دنیا تشنهٔ فرهنگ علی بن ابیطالب (ع) و فرزندانش است. مشکل از ماست. اگر ما بتوانیم شیعه را خوب به دنیا معرفی کنیم همه شیعه میشوند.»
ادواردو آنیلی
بعد از کلی دنگ و فنگ و بدبختی که مستند ادواردو ساخته شد و از تلویزیون ایران آمادهٔ پخش شد، سرویسهای صهیونیستی تماس گرفتند با (زنده یاد) حبیبالله کاسهساز، تهیهکنندهٔ مستند. گفتند: «هموزنت را طلا میدهیم، فقط از پخش فیلم منصرف شو و اصل نوار ویدیویی را به ما بده.» کاسهساز گفته بود: «کور خواندهاید. آزادگان ایران و جهان، تشنهٔ راه و روش ادواردو هستند.»
بخشی از کتاب من ادورادونیستم
مهدی باکری را خیلی دوست داشت. خرابش بود. از آن جملهاش که گفته بود: «دلم میخواهد مفقودالاثر شوم تا جنازهام حتی یک متر از زمین خدا را اشغال نکند»، خیلی خوشش میآمد. بهم میگفت: «مهدی باکری باید خیلی شلّاق عرفان را خورده باشد که چنین جملهای را گفته باشد.»