تولد در توکیو
کتاب تولد در توکیو، داستان زندگی دختری را روایت میکند که در کشور ژاپن زندگی میکند و از نظر مادی چیزی کم ندارد. اما برای یافتن حقیقت و هدف زندگی تلاش و تحقیق بسیاری میکند. او در ادیان و مذاهب مختلف تحقیق میکند تا در نهایت از آیین بودا به اسلام و مذهب تشیع میرسد. اتسوکو هوشینو، در نهایت با سختی فراوان از ژاپن به ایران مهاجرت و زندگی جدیدی را شروع میکند.
تولد در توکیو به قلم حامد علی بیگی و بهزاد دانشگر به صورت روان و جذاب به رشتهی تحریر درآمده و به کوشش انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است. گاهی لازم است به تشیع از بیرون و از زاویهی نگاه یک تازه مسلمان نگاه کنیم. آنگاه خدا را بابت نعمت مسلمانی بیشتر شاکر خواهیم بود. در این مطلب از مجلهی پارس تاپ10 قصد داریم با این کتاب ارزشمند و جذاب بیشتر آشنا شویم؛ با ما تا انتها همراه باشید.
خلاصه کتاب تولد در توکیو
من از یک خانواده ی متوسط از استان نیگاتا و شهر اوجیای ژاپن بودم. استان نیگاتا، جایی است در شمال ژاپن و در یک منطقه ی سردسیر. فضای شغلی بیشتر مردم شهرمان کشاورزی است و طبیعت خوبی دارد. از بالا که به نقشه ی اوجیا نگاه کنی، انگار یک خرس قطبی می بینی که دارد با سری کمی خم، آرام آرام قدم می زند. من فرزند اول خانواده بودم پدرم ابتدا دامدار بود ولی به تشویق عمویم، در یک موسسه ی تخصصی حقوق درس خواند و وکیل شد.
ازدواج در ژاپن قدیم مثل ازدواج در ایران بود. یعنی کسی بین دو خانواده معرف می شد و دختر را به خانواده پسر و پسر را به خانواده دختر معرفی می کرد. اگر قبول می کردند مراسم خواستگاری برقرار می شد و ازدواج می کردند. پدر و مادرم همین طوری ازدواج کردند. ولی الآن دیگر این طور نیست. الآن دختر و پسر همدیگر را می بینند و باهم دوست می شوند، بعد ازدواج می کنند. یکی از دلایل ازدواج نکردنم همین بود.
در زمان دانشگاه با هانیکو آشنا شدم. او همیشه لباسها و ساعتها لوکس و برند استفاده میکرد. من هم کم کم به خرید وسایل لوکس و برند و گران قیمت کشیده شدم تا بتوانم توجه هانیکو و دیگران را به خودم جلب کنم. اما این کار هم به من آرامش نداد. کم کم دچار افسردگی شده بودم. حالم که بدتر شد تصمیم گرفتم به سمت گروه های دوستانه بروم. وارد گروه های دوستانه ی دختر و پسری شدم که کارشان برگزاری دورهمی های تفریحی بود. یک مشت جوان الکی خوش که اکثرشان از بچه های کارخانه داران و سهام داران ژاپن بودند. آخر هفته ها قایق های لوکس می گرفتیم و می رفتیم وسط دریا. شنا می کردیم. صدای موسیقی را بلند می کردیم و می رقصیدیم.
روزی همه شبکه های تلویزیون صحنه برج های دوقلو که در آتش می سوختند را نشان داد و تصویر بن لادن. مردی میان سال با ریش های جوگندمی و دستار سفید. قیافه اش را که دیدم چندشم شد. دلم می خواست یک نفر پیدا شود ریش بلند و مسخره اش را بگیرد و مثل یک حیوان توی شهر بچرخاندش. لباس هایش هم شبیه لباس های دیوید بود که تنفر من را از اسلام بیشتر کرده بود. تمام این دیده ها و شنیده ها ذهنیتم را به اسلام بد کرده بود. فکر می کردم اسلام دین کثافت کاری و کشتن انسان های بی گناه است. دین ترور، دین خرافه، دینی ضد زن.
اما یک روز سؤال تازه ای ذهنم را اشغال کرد: اگر اسلام از لحاظ جمعیت دومین دین جهان است،
یعنی این همه انسان کم عقل و احمق وجود دارد که پیرو همچین دینی هستند؟!
مگر می شود؟ این سوال مثل خوره به جانم افتاده بود.
بنابراین شروع کردم به مطالعه درباره ی اسلام. می خواستم بدانم حقیقت اسلام چیست. از اساتید دانشگاه می پرسیدم. با مسلمان های خارجی چت می کردم. به کتاب فروشی های مختلف سر می زدم. به کتابخانه های بزرگ و جامع می رفتم و هرچه کتاب درباره ی اسلام داشتند مطالعه می کردم. کم کم متوجه شدم اسلام نه تنها یک دین تروریستی نیست، بلکه خیلی هم زیباست.
دو سال از زندگی ام را روی تحقیق درباره ی اسلام گذاشتم. از تحقیقاتم چیزی به خانواده نمی گفتم، ولی از دوران دانشگاه یک دوستی داشتم به نام ماساکو. گاهی نتایج برخی از تحقیقاتم را با او درمیان می گذاشتم. او اهل اوساکا بود و ذهن خیلی بازی داشت. در برابر چیزهایی که به او می گفتم تعصب نشان نمی داد، ولی تاکید داشت که مواظب جریان ها و اطراف خطرناک باشم.
برای تحقیق بیشتر و پرسیدن سوالاتم به سایتها و چت رومها سر میزدم. در این فضا با آقایی به نام محسن آشنا شدم. ایشان سوالات مرا جواب میداد. کم کم ایشان از بنده خواستگاری کرد. حدود 7 سال طول کشید تا من خانواده ام را راضی کنم و پول کافی برای مهاجرت به ایران را جمع کنم. اوایل خانوادهام تصور میکردند این یک احساس زودگذر است اما وقتی دیدند من 7 سال بر این ازدواج پافشاری میکنم راضی شدند تا به ایران بروم و فضای ایران را ببینم و با محسن بیشتر آشنا شوم.
بلاخره به ایران آمدم و دیدم که ایران مثل تصوراتی که رسانهها از آن برایم ساخته بودند، نبود. ایران هم کشوری مثل ژاپن بود و محسن نیز مردی بود که مرا دوست داشت. این بود که در ایران ماندگار شدم و زندگی جدیدی را شروع کردم.
بریده کتاب تولد در توکیو
خداباوری
تنها چیزی که ذهنم راحت قبولش میکرد. یکتایی خدا بود. اصلاً درباره اش چون و چرا نمی کردم. ژاپنی ها همیشه به بچه هایشان می گفتند: “مواظب باش کار بد انجام ندهی که آسمان تو را می بیند.”
با این که به بودا اعتقاد داشتند، ولی می گفتند. آسمان تو را می بیند. این آسمان با بودا فرق داشت. انگار فطرتاً می دانستند خدایی هست که نظاره گر اعمال انسان است. برای همین زمانی که از طریق مسیحیت با خدای یکتا آشنا شدم دهنم این دو را به هم ربط داد و متوجه شدم آن آسمانی که ژاپنی ها میگفتند همان خدای یکتا بوده.
چون مسیحی ها به خدای یکتا اعتقاد داشتند با کلیسا رفتن مشکلی نداشتم و از فضای آن لذت میبردم حس میکردم از درون وسعت میگیرم حس میکردم وجودم بزرگ میشود و رشد پیدا میکند. آنجا مردم خیلی مهربان بودند. آهنگهای مذهبی میخواندند و دعا میکردند. انجمنهای داوطلبانه ای هم بود که به دیگران خدمت میکرد. توی کلیسا مراسم هایی هم داشتند که چندان به دلم نمی نشست. مثلاً به همه تکه ای نان و شراب مقدس می دادند.
تولد در توکیو ؛ ص ۱۴
خاطرات اتسوکو هوشینو
تغییرات ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم ۱
مدارس ما تا قبل از جنگ جهانی دوم دختر و پسر از همدیگر جدا بودند. از همان شش سالگی که به مدرسه می رفتند تفکیک جنسیتی بود.
اما بعد از جنگ جهانی دوم و تاثیر گذاری فرهنگی غرب روی مردم، سنت های ما ضعیف تر شد و بخشی ار سبک زندگی و اجتماعی مردم تغییر کرد.
یکی از آنها هم مختلط شدن مدارس دخترانه و پسرانه بود. ما صبح به صبح بچه های محله را صدا می زدیم مثل یک لشکر به صف می شدیم و دختر و پسر به مدرسه می رفتیم.
این ها را البته من آن روزها نمی فهمیدم من هم آن روزها مثل همه ی بچه های دیگر فقط کلمه را یاد می گرفتم و عدد ها را. بعدها که توانستم کمی از بالاتر یا از بیرون به ژاپن فرهنگش و تاریخش نگاه کنیم چیزهای جدیدی فهمیدم.
کتاب تولد در توکیو ؛ ص۱۷
خاطرات اتسوکو هوشینو
تغییرات ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم ۲
یکی دیگر از تغییرات سبک زندگی در مردم کم شدن ارتباطات فردی و خانوادگی است. تا قبل از غربی شدن مردم ژاپن، بین خانواده های مان همبستگی اجتماعی و خانوادگی شان زیاد بود. ارتباطات فامیلی زیاد بود اما بعدها و به مرور که سبک زندگی مردم در شهرهای بزرگ تغییر کرد این ارتباطات کمتر شد.
فرهنگ خوراک و پوشاک عوض شد. طرز فکر مردم عوض شد مادران و مادر بزرگ های مان قدیمها خیلی پوشیده بودند. خیلی با حجب و حیا بودند. ما یک لباس سنتی داریم به اسم کیمونو خیلی پوشیده است. هر کسی آن را می پوشید جایگاه و احترام خاصی داشت. الآن هم با اینکه جامعه به سمت بی حیایی رفته، ولی هر کسی لباس های پوشیده تری بپوشد از احترام بیشتری برخوردار است.
مردم مان قبل از این خیلی غیرت داشتند برای خانواده شان برای کشورشان. آن موقع جوان ها خیلی راحت می رفتند برای کشور و ناموسشان می جنگیدند. ولی الآن دیگر این طور نیست. مثلاً در ماجرای هیروشیما با ناکازاکی همه می دانند. آمریکایی ها با مردم بی گناه چه کردند ولی الآن هیچ کس ضد آنها ابراز نظر نمی کنند. اصلاً ایستادگی نمی کنند. بعضی ها حتی اقرار میکنند که این حقمان بود! یعنی کشور ما بوده که اشتباه کرده حقمان بود که مردم این طور شوند. بعضی ها الآن این طوری فکر می کنند!
کتاب تولد در توکیو ؛ ص ۱۷
تعریف معلم از اسلام!!!
سر کلاس جغرافی بودیم و معلم داشت درباره ی خاورمیانه صحبت می کرد. از فرهنگ مردم می گفت از صنعتشان از سبک زندگی شان و دست آخر درباره ای دین شان حرف زد. گفت؛” بیشتر مردم خاورمیانه مسلمانند و روزی پنج بار نماز می خوانند و گوشت خوک و شراب نمیخورند و میتوانند تا چهار زن همزمان داشته باشند!!!”
این را که گفت پسرها به شوخی گفتند عجب دین خوبی است برویم مسلمان شویم و زدند زیر خنده. دخترها هم به شان گفتند: خجالت بکشید! این چه فکری است دیگر؟ تا آمد بحث بالا بگیرد معلم بحث را عوض کرد. کل تعریفی که ما از اسلام در دوران تحصیلمان شنیدیم همین بود! این شد که من همان روز دور اسلام یک دایره ی قرمز کشیدم و مطمئن شدم چنین دینی بعید است بتواند به سؤالهای من جواب بدهد!
تولد در توکیو ؛ ص۱۸
خاطرات اتسوکو هوشینو
چرا تشیع را انتخاب کردم؟!
شیعه ها آن قدر به بر حق بودنشان اعتماد داشتند که برایم چیزی را توضیح ندادند. گفتند خودت مطالعه کن و ببین کدام حق است.
یعنی به حرف و باورشان اطمینان داشتند. نمیخواستند چیزی را وارونه جلوه بدهند. حس کردم شیعیان بیشتر مطابق قرآن حرف میزنند و آنجا بود که اولین جرقه توی دلم زده شد.البته از قبل پیش زمینه هایی داشتم مثلا در کتابچه ای که از مرکز اسلامی توکیو گرفته بودم نوشته بود:” زمانی که پیامبر رحلت کرد همه در حال کار و بار خود بودند و به مراسم تشییع جنازه ی پیامبر نرفتند به جز یک نفر شخصی به نام علی بن ابی طالب.”
وقتی این را خواندم با خودم گفتم چه کار زشتی کردند که به تشییع جنازه نرفتند. چون ما در ژاپن رسممان این است که وقتی کسی می میرد به تشییع جنازه اش می رویم حتی اگر مرده از اقوام و آشنایان دور باشد باز هم رسم است به تشییع جنازه بروند. اگر کسی نرود خیلی زشت است.
آنجا بود که از شخصیت علی بن ابی طالب خوشم آمد و از آنهایی که به تشییع جنازه نرفتند بدم آمد. با خودم گفتم مگر یک تشییع جنازه چقدر وقت میگیرد که اگر در آن شرکت کنند حکومت اسلامی به خطر بیفتد؟!
تولد در توکیو ؛ ص ۵۰
خاطرات اتسوکو هوشینو
وفاداری به متن قرآن
یک بار دیگر وقتی به آیه ی إنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرجس أهل البیت وَیُظهرکم تطهیرا رسیدم دیدم اهل بیت را “زنان پیامبر” ترجمه کرده! در صورتی که در فرهنگ لغت نوشته بود «خانواده». برایم سؤال شد و شروع به تحقیق درباره ی واژه ی اهل بیت کردم ترجمه های مختلف این آیه را بررسی کردم. ترجمه های ژاپنی و انگلیسی نظریات متفاوت بود.
یکی نوشته بود زنان پیامبر؛ یکی نوشته بود صحابه ی پیامبر، یکی نوشته بود خاندان پیامبر و… وقتی دیدم نظریات اینقدر مختلف است رفتم دنبال اینکه هر ترجمه مال چه کسی است؟ و آخر سر متوجه شدم بهترین ترجمه که با تحقیقاتم سازگارتر است مال یک مترجم شیعه است. دیدم انگار شیعیان نسبت به دیگران به متن قرآن وفادارترند. آنجا بود که ترغیب شدم منابع شیعه درباره ی قرآن را هم مطالعه کنم.
تولد در توکیو ؛ ص۵۱
خاطرات فاطمه هوشینو
ازدواج
تقریباً هفت سال طول کشید تا توانستم خانواده ام را راضی کنم که می خواهم با پسری به نام محسن ازدواج کنم. هم رضایت خانواده برایم شرط بود و هم باید در این مدت کار میکردم تا خرج مهاجرتم را در بیاورم. در این هفت سال هر بار فرصتی پیش می آمد از مهاجرت و ازدواج با محسن میگفتم ولی خانواده هر بار مسخره بازی در می آوردند و قضیه را به شوخی میگرفتند.فکر میکردند من همین جوری یک حرفی می زنم. پیش خودشان میگفتند این برای یک مدتی اینها را میگوید و بعد از سرش می افتد. چند سال که گذشت و دیدند من هنوز همان حرفها را میزنم قضیه برایشان جدی شد. من هم کم کم پولم داشت به اندازه ای میرسید که میشد با آن هزینه ی مهاجرت را تأمین کرد تا رسید به روزی که آنها باورشان شد که من واقعاً قصد مهاجرت دارم.
تولد در توکیو ؛ ص ۶۵
خاطرات اتسوکو هوشینو
اولین سفر به ایران
قبل از این درباره ی ایران خیلی تحقیق کرده بودم. به سایت های زیادی سر زده بودم و کتابهای زیادی درباره اش خوانده بودم. ولی با این همه به خاطر سیاه نمایی رسانه ها فکر میکردم ایران کشوری عقب افتاده است!
فکر میکردم مردم ایران خیلی فقیرند و آب و هوای ایران مثل عربستان است. از ایران تصوری عربی توی ذهنم بود فکر میکردم مثل کشورهای عربی است. فکر میکردم کشوری بیابانی است و مردم به جای استفاده از ماشین، از شتر استفاده می کنند.
بعدها فهمیدم ایران فرق چندانی با ژاپن ندارد. ماشین های مدل بالا ساختمانهای زیبا برج های بلند و آب و هوای خوب فهمیدم بیشتر اطلاعاتی که رسانه ها درباره ی ایران میدادهاند دروغ بوده.
فرهنگ ایران خیلی شبیه ژاپن بود. کلمات زیادی هم در سالهای خیلی قبل از طریق سفرهای تجاری راه ابریشم به ژاپن وارد شده بود. مثلا “چرند و پرند” که ما میگوییم: “چرند پورند” یا کلمه ی جان که ایرانیها برای ابراز محبت استفاده میکنند و مثلا میگویند: فاطمه جان ما هم در ژاپن میگوییم “چن” که ظاهراً از یک ریشه است. اینها باعث شدند نسبت به ایران حس خوبی پیدا کنم.😌
کتاب تولد در توکیو ؛ ص۶۶
خاطرات اتسوکو هوشینو
نگاه خدا کافی است.
من قبل از مسلمان شدنم به لباس و ظاهرم خیلی اهمیت می دادم. بهترین لباس ها را می پوشیدم. اگر چند روز پشت سر هم جایی می رفتم سعی میکردم هر روزش یک چیز متفاوت بپوشم که در چشم مردم تازگی داشته باشم. فکر میکردم هر چه خودم را زیباتر کنم و زیبایی هایم را بیشتر به مردم نشان دهم در بینشان جایگاه بهتری دارم و در شغلم موفق ترم. همه اش دنبال این بودم که خودم را در دل این و آن جا کنم.این از من انرژی زیادی میگرفت وقت زیادی می گرفت. فکرم همیشه مشغول بود که حالا فلانی درباره ی لباسم چه فکری میکند. نکند فلانی از لباسم خوشش نیاید. نکند جایی بروم و کسی لباس یا آرایشش بهتر از من باشد. فکر و ذکرم همه اش این چیزها بود ولی وقتی مسلمان شدم فهمیدم که من فقط باید دنبال نگاه یک نفر باشم و او خداست. فهمیدم لازم ندارم این قدر به فکر نگاه دیگران باشم همین که خدا نگاهم میکند برایم بس است.
تولد در توکیو ؛ ص ۷۷
خاطرات فاطمه هوشینو
حمایت از تولید ایرانی
در این مدت که با محسن زندگی میکردم به سخنرانی های آقا خیلی علاقه مند شده بودم. ایشان تاکید داشتند برای رونق تولید ملی جنس ایرانی بخرید برای همین به محسن گفتم باید دنبال یخچالی ایرانی باشیم. در ژاپن با چشمان خودم دیده بودم که حمایت مردم از تولید کشورمان چقدر به گسترش و رونق اقتصاد کمک کرده بود.کشوری که در جنگ جهانی با خاک یکسان شد و بعد از جنگ جهانی هم سیل و زلزله امانش نداد به خاطر حمایت مردم امروز روی پای خودش ایستاده بود و حرف اول را در دنیا میزد توی ژاپن خرید لوازم غیر ژاپنی کار جلفی است. حتی قبل ترها هم که محصولات ژاپنی این قدر معروف نبودند هم مردم از محصولات کشور خودشان خرید میکردند آن قدر خریدند و تولید کردند و رقابت کردند تا بالاخره این روزها در خیلی از محصولات یکی از مهمترین برندهای تولید را دارند.
تولد در توکیو ؛ ص ۹۱
خاطرات اتسوکو هوشینو
🖤پیاده روی اربعین
اربعین روضه ای است که خود امام حسین هر ساله می گیرد و مردم را از سراسر جهان به آن دعوت میکند. حیف که نمیگذارند مردم جهان اربعین را بشناسند. اربعین معناهایی دارد که هر کس آن را بشناسد نمی تواند از اسلام دل بکند.
اربعین معنای فرهنگی دارد معنای سیاسی دارد معنای اقتصادی دارد و … اربعین در این زمانه بزرگ ترین آیه ی خداوند بر روی زمین است و نشانه ای است از جمع شدن سپاهیان امام موعود زیر پرچم امام حسین . همان خداوندی که در توکیو دست من را گرفت حالا مرا آورده بود مشهد و کربلا تا گوشه هایی از بهشت وعده داده اش را نشانم بدهد. خدایا چگونه تو را شکر کنم.
تولد در توکیو ؛ ص ۱۰۲
خاطرات فاطمه هوشینو
سخن آخر
کتاب تولد در توکیو، یکی از کتابهای مجموعهی تولد دوباره دربارهی رهیافتگان به دین مبین اسلام و مذهب تشیع است. مطالعهی زندگی پرفراز و نشیب این عزیزان و زوایهی نگاه یک تازه مسلمان به اسلام برای ما که از کودکی با ندای اشهد ان علیا ولی الله بزرگ شده ایم تجربهای جالب و متفاوت است. بنابراین مطالعهی این مجموعه کتب و خصوصا کتاب تولد در توکیو را به شما مخطبان عزیز مجلهی پارس تاپ 10 پیشنهاد میکنیم.